تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
خدمت تلاش لذت


۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پائولو» ثبت شده است

روزی، گوساله ای باید از جنگل بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد، گوساله ی بی فکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد!


روز بعد، سگی که از آن جا می گذشت از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت. مدتی بعد، گوساله راهنمای گله، آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند!


مدتی بعد، انسان ها هم از همین راه استفاده کردند : می آمدند و می رفتند

به راست و چپ می پیچیدند، 

بالا می رفتند و پایین می آمدند،

شکوه می کردند و آزار می دیدند و حق هم داشتند، اما هیچ کس سعی نکرد راه جدید باز کند!


مدتی بعد آن کوره راه، خیابانی شد!

حیوانات بیچاره زیر بارهای سنگین، از پا می افتادند و مجبور بودند راهی که می توانستند در سی دقیقه طی کنند، سه ساعته بروند، مجبور بودند که همان راهی را بپیمایند که گوساله ای گشوده بود ....


سال ها گذشت و آن خیابان، جاده ی اصلی یک روستا شد، و بعد شد خیابان اصلی یک شهر

همه از مسیر این خیابان شکایت داشتند، 

مسیر بسیار بدی بود!


در همین حال، جنگل پیر و خردمند می خندید و می دید که انسان ها دوست دارند مانند کوران، راهی را که قبلا باز شده، طی کنند و هرگز از خود نپرسند که آیا راه بهتری وجود دارد یا نه؟




پائولو کوئیلو ـ قصه هایی برای پدران، فرزندان، نوه ها


محمد گنجی نژاد ۹۸-۱-۱۰ ۰ ۰ ۲۵۰

محمد گنجی نژاد ۹۸-۱-۱۰ ۰ ۰ ۲۵۰